تبسم زندگی ما
توی خونه ی ما یه فرشته کوچولوی وروجک و بازیگوش و دوست داشتنی زندگی میکنه که مدام میخواد پرواز کنه و انگار یادش نیست که بالهاشو جایی جا گذاشته! دیروز بعد از ظهر که فرشته کوچولوی ما مثل همیشه شاد و خندون با روروئکش دنبال بازیگوشیهاش بود، یهو از پله آشپزخونه افتاد زمین و اونقدر ناراحت شد که نگو اخه انگار فرشته کوچولوی ما توقع داشت که زمین هم مثل ابرای اسمون ها نرم و نازک و پف پفی باشه و از اینکه دید یکم سفت و سخته حسابی شاکی شد هرچند خدا رو شکر اتفاق خاصی براش نیوفتاده بود اما با اینحال کلی گریه کرد و بالاخره با هزار جور ادا و اطوار ریختن ارومش کردم.
هر بار که به این فرشته کوچولو فکر میکنم دلم لبریز از عشق و محبت میشه و وقتی که خندههاش رو میبینم انگار که دارن تو دلم قند آب میکنن... سرشار از ذوق میشم... تو دلم پایکوبی میکنم... انقدر که خیلی اوقات بغلش میکنم و تا میتونم سر و صورتش رو میبوسم... طوری که خیلی موقعها، اگه احساس کنه دارم به خاطرش میرم سمتش، از دست من فرار میکنه... خلاصه انقدر دوسش دارم که با خودم فکر میکنم اگه فرشته کوچولو نبود، چقدر زندگیم خسته کننده و کسالتبار میشد! چقدر خونه بدون وجود اوساکت و خاموش و غمگینه...
اینم چند تا عکس از فرشته کوچیک ما عسل خانوم