نازنینم
زيبا ترين و تكرار نشدني ترين حس من روزي بود كه براي اولين بار مرا صدا زدي با زبان پاك و معصوم كودكيت مرا " ماما " خواندي .
نازنينم
من مادر شدن را با تو درك كردم
در آن لحظه كه تو را در آغوش مي گيرم و آرام در گوشهايت لالايي زمزمه مي كنم .......
در آن لحظه كه تو را بوسه باران مي كنم و تو برايم مي خندي .............
در آن لحظه كه انگشتهاي كوچكت را به دور انگشت من حلقه كردي و سفت فشردي ..............
در آن لحظه كه چشمهاي پاكت را در چمشانم خيره كردي و نگاهت را به نگاه مضطربم گرده زدي و به من اميد دادي
همه اينها مسئوليتم را سنگين تر مي كند . پاكي تو مرا به خود مي آورد و به روزهاي بي رونق من رونق مي بخشد .
تويي تنها اميد من در اين وانفساي روزگار ....دستان کوچکت ، آن نگاه معصومت، خنده های بی بهانه ات، آن صورت معصوم و بی آلایشت ، مرا در خود در ابدیت تکرار مي كند . تو پشتوانه بی کسی های منی، تو زندگی و عطر وجود منی، تو امید تک تک لحظه های منی، تو صدای مبهم درون منی تو تمام عاشقانه های منی، ای دخترم ناز بانو ، ای سرو زیبای من ، ای گل نرم و نازک من، ای كه عطر وجودت مرا در برگرفته ، آن چشمان و آن نگاه زیبایت برای من اوج بودن است . من با تو در تاریخ تکرار شدم . من باتو روحم را در وجودت دمیدم من قلبم را بیرون از جسم به تپش واداشتم و من بدون تو یعنی هیچ
مي نويسم برايت تا بداني دوستت دارم .