پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

نی نی پری

ماه هفتم فندقی

1391/6/23 11:03
297 بازدید
اشتراک گذاری

بازم سلام  به فندق مامانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.سلام

گلم واسه باخبر شدن از سلامتیت تصمیم گرفتم برم دکتر.هفته 4 از ماه هفتم,بعد از این که سونو رو انجام دادم جوابش رو بردیم دکتر تا ببیینم اگه جات تو شکم مامانی کمه و اوضاع خطری شده, با تمام ریسکش عمل بشم و تو بیای پیشمون, اما خانوم دکتر گفت فعلا همه جیز نرماله ولی خطر سقط هنوز وجود داره و مامانی مامان باید تا آخر بارداریش استراحت مطلق داشته باشه و امیدش به خدا باشه دعا,چند بار هم تاکید کرد که توصیه هاش رو جدی بگیرم وگرنه نی نی گلم رو از دست میدم.

 

گلم کاش میدونستی اون لحظه ها مامانی چقدر ناراحت بود گریهو دلشوره داشت.  

یه چند تا دارو برام نوشت داروکه بابایی گفت بعضیاشو نخورم, پرسیدم چرا ؟گفت آخه رو قلب جنین تاثیر میزارن 

 منم که بچه حرف گوش کن گفتم چشم چشمآقای دکتر(بابایی تو فامیل معروفه به دکتر).

کلا بابایی خیلی خوش بینه و همش منو آرومم میکنهآروم 

از مطب دکتر یه راست اومدیم خونه ,چون مامان جون مامان جوننگران وضعیت مامانی بود از ماشین که پیاده شدم دیدم در حیاطشون بازه و وسط حیاط یه جا پهن کردن ودور هم نشستن  گپ زدنالبته خاله بتول (خاله مامانی)هم اونجا بود,منم به جمعشون اضاف شدم ,مامان جون پرسید چی شد؟گفتم استراحت مطلق , دکتر گفته بیشتر از ده تا قدم تو هر بار راه رفتن بر ندارم,اینو که گفتم همه چپ نگام کردنو گفتن پس چرا تا تو حیاط راه اومدی مخالفت .

مامان جون هم ناراحت شد و گفت از این به بعد دیگه باید حرف گوش کنم ,دیگه این که عمه اسما بیاد پیشم وبهم کمک کنه, از این همه توجه شرمنده شدم وکلی خجالت کشیدم 

مامان جون همش می گفت کاری نکنم که بعد پشیمون بشم ,میخواستم یه کم پیششون بشینم اما همه مخالفت کردن که دیگه نباید بشینم, منم گفتم چشم شما اجازه بدین این آخرین باره

مامان فداــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی همشونفداشون 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی پری می باشد