ماه هفتم فندقی
بازم سلام به فندق مامانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی.
گلم واسه باخبر شدن از سلامتیت تصمیم گرفتم برم دکتر.هفته 4 از ماه هفتم,بعد از این که سونو رو انجام دادم جوابش رو بردیم دکتر تا ببیینم اگه جات تو شکم مامانی کمه و اوضاع خطری شده, با تمام ریسکش عمل بشم و تو بیای پیشمون, اما خانوم دکتر گفت فعلا همه جیز نرماله ولی خطر سقط هنوز وجود داره و مامانی باید تا آخر بارداریش استراحت مطلق داشته باشه و امیدش به خدا باشه ,چند بار هم تاکید کرد که توصیه هاش رو جدی بگیرم وگرنه نی نی گلم رو از دست میدم.
گلم کاش میدونستی اون لحظه ها مامانی چقدر ناراحت بود و دلشوره داشت.
یه چند تا دارو برام نوشت که بابایی گفت بعضیاشو نخورم, پرسیدم چرا ؟گفت آخه رو قلب جنین تاثیر میزارن
منم که بچه حرف گوش کن گفتم چشم آقای دکتر(بابایی تو فامیل معروفه به دکتر).
کلا بابایی خیلی خوش بینه و همش منو آرومم میکنه
از مطب دکتر یه راست اومدیم خونه ,چون مامان جون نگران وضعیت مامانی بود از ماشین که پیاده شدم دیدم در حیاطشون بازه و وسط حیاط یه جا پهن کردن ودور هم نشستن البته خاله بتول (خاله مامانی)هم اونجا بود,منم به جمعشون اضاف شدم ,مامان جون پرسید چی شد؟گفتم استراحت مطلق , دکتر گفته بیشتر از ده تا قدم تو هر بار راه رفتن بر ندارم,اینو که گفتم همه چپ نگام کردنو گفتن پس چرا تا تو حیاط راه اومدی .
مامان جون هم ناراحت شد و گفت از این به بعد دیگه باید حرف گوش کنم ,دیگه این که عمه اسما بیاد پیشم وبهم کمک کنه, از این همه توجه شرمنده شدم وکلی خجالت کشیدم
مامان جون همش می گفت کاری نکنم که بعد پشیمون بشم ,میخواستم یه کم پیششون بشینم اما همه مخالفت کردن که دیگه نباید بشینم, منم گفتم چشم شما اجازه بدین این آخرین باره
مامان فداــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی همشون